بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان


بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان


تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که می جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
تا که می جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
تا که می جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان